جدول جو
جدول جو

معنی کلو کلو - جستجوی لغت در جدول جو

کلو کلو
قطعه قطعه، واژه ای برای ابراز محبت، به هنگام حمام کردن کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کل کل
تصویر کل کل
پرگویی، پرحرفی، بحث بیهوده
کل کل کردن: پرگویی کردن و سر یکدیگر را به درد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آله کلو
تصویر آله کلو
ذراریح، حشره ای بالدار به رنگ سبز یا آبی که بیشتر روی گیاه های تازه می نشیند و سم خطرناکی دارد. اگر در غذا بیفتد آن را مسموم می کند، بیشتر به لفظ جمع نامیده می شود، آلاکلنگ، آله کلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب کلب
تصویر کلب کلب
سگ هار، سگ دیوانه و گزنده، کلب الکلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لو الو
تصویر لو الو
مرد سبک و بی وقار، رذل، سفله
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
دهی است جزء دهستان گنجگاه بخش سنجیده شهرستان هروآباد. دارای 243 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی فرش و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ کَ سَ)
جارو که نیم آن سوده و بشده یا سوخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان خزل است که در بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ پُ لُ)
پلوی که از کلم درست کنند و آن را به دو طریق درست کنند: 1 -کلم را خرد کنند و در پیاز و روغن سرخ نمایند و در لای برنج گذارند و دم کنند. 2- ترۀ بسیار کم را با شبت و جعفری و کلم بعد از سرخ شدن، ادویۀ بسیار زده و گوشت را مانند قورمه پخته ادویه و زعفران زده با برنج مخلوط کنند و دم نمایند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آلت تناسل را گویندو به عربی قضیب خوانند. (برهان). خرزه بود. (اسدی). شاید کاوکلوک باشد مرکب از کاو بمعنی کاونده + کلوک بمعنی امرد. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
ورتو دو دانگ نداری که دهی
رو مدارا کن با کاوکلور.
طیان
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ کِ سَ)
چوب آتش کاو. مخصب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ کُ)
آلاکلنگ. ذراریح، و آن جانوری است مانند زنبور سرخ و از او باریکتر و نقطه های سیاه دارد. (ریاض الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ کَ)
در تداول عامه، آنکه موی سر او بشده باشد. داس. دغ سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کله طاس. کچل. کسی که سرش مو نداشته باشد، اعم از آنکه سرش ریخته یا سرش را تراشیده باشند. بیشتر به کسی که سرش را تراشیده اند گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سر تراشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، آنکه سرش شبیه به کدو باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله کدو
تصویر کله کدو
آنکه سرش شبیه به کدو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پلوی که از کلم درست کنند. طریقه کلم را خرد کنند و در پیاز و روغن سرخ نمایند و در لای برنج گذارند و دم کنند. طریقه، تره بسیار کم را با شبت و جعفری و کلم بعد از سرخ شدن ادویه بسیار زده و گوشت را مانند قورمه پخته ادویه و زعفران زده با برنج مخلوط کنند و دم نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاو کاو
تصویر کاو کاو
تفحص تجسس تفتیش، کندن حفاری، بناخن کاویدن (داغ زخم و غیره را) : (از کاو کاو ناخن مطرب درین بهار جوشیده خون تازه ز داغ کهن مرا . {یا به کاو کاو بودن، در بحث و گفتگو بودن: (تا کی بر شیر و گاو باشی با هر دو بکاو کاو باشی) (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلو تلو
تصویر تلو تلو
حرکت بی اراده به چپ و راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلو جلو
تصویر جلو جلو
پیشاپیش
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است زراریح آلاکلنگ الله کلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کل کل
تصویر کل کل
((کَ کَ))
بیهوده گویی، هرزه گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آله کلو
تصویر آله کلو
((لِ یا لَ کُ))
حشره ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است، زراریح، آلاکلنگ، اللهکلنگ نیز گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
غوزه ی ریز پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاله آباد واقع در شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و روستای مخروبه ای در نزدیک روستای کوهپر شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کاشتن بذر به کمک دست و کج بیل، پرحرفی، سر و کله زدن، دردسر
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان مسقفی که کلیه ی ظروف و دیگ ها را پس از پایان کار در منزلگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گنج افروز بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکات اضافی و پاندولی بدن در حال راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تند تند، از چپ و راست، از هر طرف، صوت و حرفی برای هدایت
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم زدن و زیر و رو کردن زمین با کج بیل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی راه رفتن که شخص به اشیای روبرو و زیر پایش بی توجه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
کوشش و تقلا، بز نر جوان، بز نر یک ساله، بز اخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاه کثیف و بویناک کچل ها
فرهنگ گویش مازندرانی
حیف و میل، آماده کردن خزانه ی شالی، نرم کردن کلوخ های زمین
فرهنگ گویش مازندرانی